دل نگــــفتــــــــه هــــــــا
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا آرے نیـمـه گم شدهے ِ دیگـرے، به اشتــبـاه! تـَمـام ِمـَـن شـده بــود خودت را از کسی پس نگیر دلم میخواهد
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
شاید
این تنها چیزی باشد که او دارد
وقتی که می گویی
«دوستت دارم»
خوب به این جمله فکر کن
شاید
نوری را روشن کنی که با خاموش کردن آن،
به خاموش شدن او ختم شود
کسی «باشد»
«خوب» باشد...
«مهربان » باشد...
« بس» باشد...
همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد...
فقط برای مـــــــــــن.....
Design By : Pichak |