سفارش تبلیغ
صبا ویژن
































دل نگــــفتــــــــه هــــــــا

زن قــــداست دارد..........

بــــرای بــــا او بــــودن بــــایــــد مــــرد بــــود

نــــه نــــر..............!!!


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/4ساعت 12:16 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.

گفت: من از آتشم و لیلی گل است.

خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم.

شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه لیلی را به دل گرفت.

شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد.

اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی. لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من.

گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات.

شیطان می داند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود.

و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد.

دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.

او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه بودنش تنها همین است.

می خواهد قصه لیلی را به بی راهه کشد.

نام لیلی، رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد.

لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.

خدا

عشق را

مجهول آفرید

تاهرکس آن را

با خودی خودش تفسیر کند....

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/4ساعت 11:52 صبح توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

آرتور اش قهرمان افسانه‌ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سرتاسر جهان نامه‌هایی محبت‌آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟”

artor خدایا چرا من؟

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سرتاسر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه‌مند شده و شروع به آموزش می‌کنند. حدود پنج میلیون از آن‌ها بازی را به خوبی فرا می‌گیرند. از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه‌ای را می‌آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می‌کنند. پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی‌تر راه می‌یابند. پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می‌یابند. چهار نفر به مسابقات نیمه‌نهایی راه می‌یابند و دو نفر به مسابقات نهایی.

وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست‌هایم می‌فشردم هرگز نپرسیدم که خدایا چرا من؟
و امروز وقتی که درد می‌کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم: چرا من؟

..................................................................................................

ز مـــن مـپـــرس

کــــه چــــه اندازه

دلـتـنـگــــــــم!

دلـــــی کــــه تــــــو

در آن جـــــــای بـگـیــــــــــری

هــیــچ گــــــــاه

تــنـگـــــــــــــــ نــخـــــواهــــــد شــــــــد !


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/28ساعت 2:48 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

گاه نمیدانم چه پیامی را بهانه کنم تا از حال تو با خبر باشم امروز دلتنگی را بهانه کردم فردا را چه کنم

 

بعضی وقتها سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی‌خوای حرف بزنی

بعضی وقتها هم سکوت می‌کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری

بعضی وقتها سکوت یه اعتراضه ، بعضی وقتها هم انتظاره

اما بیشتر وقتها سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی‌تونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه

 

دلتـنگـــــم هــــــمـــین

و ایــــــن نیــــــاز به هــــیچ زبـــان شاعــــرانه ای نــــدارد


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/21ساعت 5:32 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا


گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا


کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست


قطره شدم که راهی دریا کنی مرا


پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم


شاید قرار نیست مداوا کنی مرا


من آمدم که این گره ها وا شود همین!


اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا


حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم


حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا


من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام


وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا


آقا برای تو نه ! برای خودم بد است


هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا


من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی


وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا


این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین


شاید غلام خانه زهرا کنی مرا


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/14ساعت 6:49 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

آرے نیـمـه گم شده‌ے ِ دیگـرے، به اشتــبـاه! تـَمـام ِمـَـن شـده بــود

خودت را از کسی پس نگیر
شاید
این تنها چیزی باشد که او دارد
وقتی که می گویی
«دوستت دارم»
خوب به این جمله فکر کن
شاید
نوری را روشن کنی که با خاموش کردن آن،
به خاموش شدن او ختم شود


دلم میخواهد
کسی «باشد»
«خوب» باشد...
«مهربان »‌ باشد...
« بس» باشد...
همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد...
فقط برای مـــــــــــن.....


نوشته شده در شنبه 91/4/10ساعت 12:51 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

خــــدا جــــون ....

اگه یه روز فراموش کردم خــــدای ِ بزرگی دارم ؛

تــــو فرامــوش نکن که بنــــده کوچیکی داری ،

با نوازشی و یا شایــــد تلنگــــری آرام وجــــودت را ،

همــــراهیت را ....

مهــــربانی و بزرگــــی ات را برایــــم یادآوری کــــن ... !!!

 


نوشته شده در دوشنبه 91/4/5ساعت 12:18 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

کــــافیست کمــــی دلت گرفتــــه باشــــد

               غروب هــــا   همه شــــان جمعـــــه می شونــــد!


نوشته شده در جمعه 91/4/2ساعت 1:8 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

بـــــــاش!

همین که هســـتی


همین که لابـــه لای کلـــماتم نفــــس میکشـی


همین که پنـاه ِ واژه هایـم شـده ای


همین که ســــایـه ات هسـت


همین که کلماتم از بی "تــو"یی یتـیم نـشده اند


کافی‌سـت بـرای یک عــــمر آرامـــــش...


بـــــــاش!


حتــــی همین قدر دور

...

نوشته شده در جمعه 91/4/2ساعت 1:5 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

برآیــــــمـ دعــــــآ کــــــن

چشمـــــــآنهـ " تــــو "

گلهـــــــآے آفتــــآبگردآن انــــــد

بهـ هـر کجــــــآ نگــــــآهـ کنے

" خــــــــــــدآ "

آنجآستــــــــــ ....


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/18ساعت 10:50 عصر توسط دخــــتــــــــر ســــــــادات نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak